دل نوشت

ساخت وبلاگ
یه جوون بیست ساله می نویسه
بغض هاشو قورت میده و نگاه میکنه خیره
به تقدیری که نوشته شده براش تیره
به وقت های تلف کردش نگاه میکنه و میگه دیره
میگه با خودش خدایا دوست دارم از اونایی که بقیه دارن
به بدنی که دادی ببین رو قلبش صدتا بخیه زدن
میگه زخمیم و کسی نیست بگه عزیزم
هستم باهات تا خوب بشی و بری جلو
نزنی درجا و نگی نیستم باهات
از اضطراب نلرزه جفت پاهات
میگه خدایا حالا که کسی نیست برای دردهام
لااقل نزن دوباره زخم به تمام زخمام

با خودش میگه خدایا دیدی چطور کردن منو جدا
از تو و حس نفرت و کینه پیدا کردم به شما
تو اوایل جوونی آرزوم شده رفتن به کما
دیدی خدا از کجا رسیدم به کجا؟


یه حسی شلیک میشه به روحش یه صدایی میاد
هستم باهات اگه کسی نیست باهات
من توروساختم نمیذارم بگی باختم
یه آه به کشی آتیش میزنم به خرمنی که ساختن
تو فراموشم نکن آتیش عشقمو تو قلبت خاموش نکن


میگم خدایا تو خدای اونا هم هستی دیگه؟


میگه نه دیگه اونا چیزی که ساختمو خراب کردن
حالا نوبت خراب کردن منه! اونا اذیتت کردن
حالا نوبت اذیت کردن منه!

دیوانه ی واقعی...
ما را در سایت دیوانه ی واقعی دنبال می کنید

برچسب : دل نوشته,دل نوشته های زیبا,دل نوشته ها,دلنوشته های عاشقانه,دلنوشته غمگین,دلنوشته های غمگین,دلنوشته های تنهایی,دلنوشته های,دل نوشته هاي زيبا,دلنوشته های کوتاه, نویسنده : mststaa بازدید : 20 تاريخ : سه شنبه 16 شهريور 1395 ساعت: 5:23